سخنرانیهای حجه الاسلام پناهیانو کم وبیش شنیده بود.خیلی براش جذاب ودلنشین بودحتی یه وقت که درمورد مولا مهدی(ع)داشته سخنرانی میکرده اشکشو دراورده بود اما اون صبح جمعه ای فرق میکرد.
میگه:جمعه بود وتلویزیون داشت مراسم دعای ندبه رونشون میداد.حاج اقاپناهیان داشت سخنرانی میکرد ومن گوش میکردم.طبق معمول اخرای دعا خیلی نمکشو زیاد کرد :یابن الحسن... فدات شم اقا...توخیلی بزرگی...تاکی انتظار...وازین جور حرفاکه اشکمودراورد.خلاصه سخنرانیش تموم شدودعای ندبه شروع شد .همون جور که دراز کشیده بودم پای تلویزیون به دعا گوش میدادم.حس قشنگی بود خوشم می اومد.یه لحظه چشامو بستم هنوز دعارو گوش میدادم که چندثانیه ای نگذشته بودبا چشم بسته دیدم روی دیوارسمت قبله اتاقمون که توش بود م نورسبزرنگی افتاد خدا روشاهد میگیرم عین واقعیت بود یعنی خود واقعیت بود کاملا بیداربودم اون نورازسمت راست به دیوارتابیدو وبه سمت چپ حرکت کرد.یک نوارنورانی پهن سبزرنگ .انتهای دیوار سمت چپ در قرارداره. نورکه به دررسیدتموم شدومن چشماموبازکردم.یقین حاصل کردم نظرلطف اقابوده اون هم اثراون اشکابوده .....
بابی انت وامی متی ترانا ونراک...
سلام خوبی وبلاگ قشنگی داری ،اگه خواستی یه سری به سایت های من بزن اگه خواستی با من تبادل لینک کنی به این آدرس مراجعه کن گلم http://istgah.asantabligh.com/tabdol1.php واگه هم خواستی آمار ورتبه وبلاگ خودتو بترکونی حتما به این سایت مراجعه کن 100% رایگان هستش و می تونی به راحتی آمار بازدید وبلاگ خودتو افزایش بدی هرچقدر دلت بخواد مرسی http://asanrank.com