نرسیده به مسجد حدوددویست متری به راننده گفتم بایسته.ایستاد کرایشو دادم رفت ما هم این مسافت کوتاهو به احترام پیاده رفتیم.فقط بین راه تا مسجد تا تونستم صلوات فرستادم...داخل مسجدشدیم زیارت کردیم و برگشتیم.همون شب خواب دیدم:
دوجوون دارن بسمتم می یان
.دوتانورانی ودارای اندکی ریش سیاه و قشنگ حدودا سی ساله .فهمیدم سمت راستیه امام زمانه.نزدیکم شد خیلی قشنگ بود همین کارو تونستم بکنم که سمت راست صورتشو بوسیدم دلم نیومد فرصتو از دست بد م سریع سمت چپ صورتشو هم بوسیدم.اما هیجان اونجا بود که جرات کردم ولبای نازشو هم واسه تبرک بوسیدم .اینجا بودکه از خواب بیدار شدم. احساس لرزی داشتم .خدای من چه خواب شیرینی .انگار واقعیت داشت